تمامی شعرها دروغند
دروغی خنده دار
باد چه کار دارد
به موهای تو
باران
به خاطره ات
من
به چشم هایت
اصلا آن قدر ها هم که فکر می کردم زیبا نیستی
تمام شعر ها دروغند
دروغی خنده دار
مثل همین شعر
باید به چشم هایم نگاه کنی
این شعر ها
هر چقدر هم خوب باشند
نمی توانند دلتنگی ام را
بیان کنند …
چترهای کاغذی
زیر باران
دوام نمی آورند …!
هنر واقعی
از آن ابر بود
اما همه برای باران
شعر نوشتند …
.بیایید عهد ببندیم که مثل باران باشیم!
آسمانی شویم اما درد زمینی ها را فراموش نکنیم
حُسن باران این است
که زمینی ست،
ولی آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید…
حرفی بزن به لهجه ی باران
که مدتی ست …
این بغض کهنه
منتظر یک اشاره است
جامی از آب ازدستان ابری افتاد …
گلی خیس شد
کبوتری ترسید
کودکی خندید
ابر از همگی عذرخواهی کرد
آسمان بوی باران می داد
باران حضورت که ببارد تنهایی ام
خشکسالی اش را تعطیل می کند
به حرمت قطراتی از جنس تو
یه خیابون
یه بارون
دستهای یخ کرده
یه آهنگ
کلی فکر !
و پاکت سیگار به ازای تمام شارژهایی که باید برای با “تو” بودن خریده میشد … !
در این شبــهای بـــارانی غــــــم انگیز است تنـــــــهایــــــی
بـــــــه امـــــــید نگـــــــاهی تلــخ که می آیـــــی
به احســــاست قســــــم یــــک شب
دلم می میرد از حسرت
و من اهسته میگویم :
تــــــو هــــــــم دیـــــگر نمـــیـــایــــی …..
باران که می آید… یک نفر، با لبخندی ، نفس عمیقی می کشد و می گوید: واو چه بوی خوشی می آید و یک نفر با چشمانی خیس تر از خیابان کارتون هایش را جمع می کند و می گوید: خدایا تمام زندگی ام خراب شد..
بــــــــاران مــی خـــواهــــم
آنـــقــدر شــــدیــــد کــه ؛
مـن و تنــهایی ام را
بـشــویـد ببـرد !
هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم …
می گویند باران رساناست ، شاید دستهای مرا هم به دستهای تو برساند …
شب نزدیک است …!
هر شب دستم را تنهــــــا …
بر شانه ی تنهای شـــــــــب میگذارم ؛
و برایش از ” تـــــــــــو ” میگویم …..
بـــــــــــاران میگیرد !!!!
دلم که تنگ میشود
دست به دامان پنجره ها می شوم
دلم که تنگ می شود
بوی خاک باران خورده به دادم می رسد
خاک باران خورده برگهای خیس
خدای مهربان
تنهایی که فشار می آورد
همه نیست می شوند!
با ابرها چه غصهی پنهانیست؟
این عصرِ چندشنبهی بارانیست؟
وقتی که میبُریم مدام از هم
این عشق نیست ، چاقوی زنجانیست !
چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است مثل همین باران بی سوال که هی می بارد که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!
من برای تو چتری بیش نبودم …
بـاران که تمام شد فراموشم کردی !
تو تتنها همقدم باران می خواستی اما من خود باران شدم بعد از تو …
نبود تـــــــــو . . فقط نبودنِ تــــــــو نیست !
نبودن خیلی چیزها هست !
ابرهای مست ولگرد در نبودنت دیوانه وار می بارند!
که روزی با نگاهی باورشان کرده بودی . .
حــــالا اصلا بی خیـــــــــال شهر ویران شده ام . .
تـــــــــو بگو ؟
با آسمان های دیگر چه باید کرد ؟؟؟
هوا بارانی ست ولی شیشه ؛ چرا بخار نمیگیری ؟ نترس ؛ رفت … دیگر اسمش را رویت نمی نویسم
این که چقدر از آن روزها گذشته یا اینکه چقدر هر دویمان عوض شده ایم یا اینکه هر کداممان کجای دنیا افتاده ایم اصلا مهم نیست …
باز باران که ببارد ، هروقت که میخواهد باشد ، دلم هوایت را میکند …
تنها ادامه میدهم در زیر باران
حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم
میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم
ببار باران من نه چتر دارم نه یار . .
من خیس دلتنگی ام
اما کوچه آبی احساست را گم کرده ام
مسیر عاشقی ات را یادم نیست….
حالا نمی دانم
تو مرا انتظار می کشی
یا من تو را؟!!!
باران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …
غمگــین و خــسته اَم… دلــم یکــــ هــوای بارانــی مــیخــواهد و یکــــ شـانـه بــرای گـــریه کــردن و یکـــ گــور پــــدری که نثار دُنیا و تـمـام مُــتعلقاتش بُکــُنم …
باران مرا یاد چتر می اندازد و چتر مرا یاد قرارمان
قرارمان که یادت هست ؟
اینکه آغوشت را چتر کنی تا چشمهایم بیش ازین خیس نشوند ؟؟؟!
تو آن باران تند بی قراری که راهی غیر باریدن نداری ، نمی ماند نشانی از بدی ها اگر بر تک تک دلها نباری.
باران که می بارد تو در راهی
از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابر و آب و آسمان جاری
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد
تا شعر باران تو می گیرد
صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد
چیک چیک گونه ام را بوسید
نم نم از گوشه چشمم چکید
باز هم خاطراتم زنده شد
“من و تو به یاد باران یا شاید به یاد تو ، من و باران”
فرقی نمی کند
چه در کنارم باشی چه در کنارش باشی
زیر باران یاد تو مرا خیس میکند !
باران که میبارد باید آغوشی باشد ، پنجره ای نیمه باز ، موسیقی و سیگار ، بوی خاک ، سرمای هوا …
باران که میبارد باید کسی باشد از جنسِ تو ، زیر یک چتر با قدم های آهسته و دود سیگار ؛ محو یکدیگر !
هوا هوای لطیفی ست
طراوت است و ترنم ، شبنم است و شقایق
هوای همهمه دارند ابر و تندر و باران
هوای زمزمه دارند ، بید و باد و بنفشه
و من هوای تـــــــــو دارم …!
به شیشه می خورد انگشت های باران ؛ شبیه در زدن تو ولی صدای تو نیست …!
بریز ای نم نم باران دلم خون شد ز تنهایی
اسیر دردم ای باران چرا دردم نمی کاهی ؟
ببار ای قطره ی مرهم ، زبانم تشنگی دارد
به این دل خسته عاشق که او هم عالمی دارد
بی تو هر شب عاشقی بارانی ام لاله پژمرده و زندانی ام / بی تو در کنج همه دلواپسی / بی تو من آغاز یک ویرانی ام.
چقدر این صدا برایم آشناست ! صدای هق هق گریه آسمان را می گویم ، صدای بارش باران را
بارها آن را از اعماق وجودم شنیده ام ؛ صدایی است که رنگ تنهایی دارد و بوی فراق و درد دوری …
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون
ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست
باران از جنس من است و من از جنس باران … هر دو بی هدف می باریم به امید رویش یک امید از جنس عطر تنت ! زود برگرد ؛ باران نزدیکــ است !
باران کمی آهسته تر ، اینجا کسی در خانه نیست
من هستم و تنهایی و دردی که نامش زندگیست …!
دلم چتری می خواهد پـُــر از باران
عاشقانه هایم را زمان چه سخت و سرد تنید بر باورهایم
خدایا فقط یک تکه از مخمل ابرهایت را برای یک لحظه جاودانه بودن میخواهم … !