نگاهت را گره بزن
به هر لحظه زندگی من
حس امنیت می گیرم
وقتی تو درگیر منی
کیفِ پستچی
جای “سلام های من به تو” نیست!
این حرف ها
این بوسه ها
این باده ها
بی واسطه گیرا ترند …
ﺩﺭ ﺁﻏـــــــوش ﺑﮕﯿﺮم
ﭼﻮﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ
ﻭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﺼﻞ ﻫﺎ ﺩﻭﺭﯼ …
همین که پنجره را
این همه می بندم و باز می کنم
تا اتاق پر بشود از پروانه ها
همین که می نشینم
تار بلند موهای خورشید را
به هم گره می زنم
همین هرروز غرق شدنم در نبودنت
شده است زندگی ام …
نا امید نیستم
دیر یا زود
عاشقانه هایم را باور خواهی کرد
روزی که برای اولین بار تو را ببوسم
و تو برای اولین بار کشف کنی
مردی که زندگی اش را
شعر و سیگار گرفته است
حتمن عاشق است
که بوسه هایش
عطر بهار نارنج می دهد.
دلم می گیرد
وقتی می بینم
او هست …
من هستم …
اما قسمت نیست!
اسمت را موج میبرد
خودت را کشتی
موهایت را باد
و یادت را …
دفتــر گــم شــدهام !
اسمم را
سنگی نگه میدارد
خودم را گوری
و یــادم را …
مهم نیست …
من بودم
تو
و یک عالمه حرف…
و ترازویی که سهم تو را
از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد
چقدر سیاه است !
دلت را نمی گویم …
با چشمهایت هم نیستم ؛
موهایت
حلقه
حلقه
زنجیر
پابندم کرده …
بوی رفتن می دهی
در را باز می گذارم
وقتی برو
که گنجشک ها و ستاره ها
خوابند …
پا برهنه تا کجا دویده ای؟
که این همه
گل شکفته است!؟
از ستاره ها بادبادک ساختم
یا
از بادبادک ها ستاره
نمى دانم!
چشمان تو پر از بادبادک و ستاره بود …